۱۳۹۴ دی ۱۴, دوشنبه

«فیزیک هسته ای»، سرپوشی بر«سیستم منزوی» ( شرحی گزنده از اوضاعِ نابسامان ایران )

 درگذشته ای نچندان دور، سیرِ جهشوارِ روندِ تکاملیِ دنیایِ مدرن، در پدیده هایی چون دانش فیزیک و دستاوردهای عینی آن متبلور می شد؛ دستاورد علوم در اختیار مردم قرار می گرفت، به شیوه زندگی آنها غنا می بخشید و بستری مساعد برای رشد اجتماعی و فرهنگی ایشان فراهم می نمود. رفته رفته، رشد دانش و صنعت چنان سرعت سرساماوری یافت، که ایجاد تحولات عمیق در شیوه زندگی و نظام های ارزشی و فرهنگی جوامع انسانی را الزامی می نمود. در میهن ما امّا، فلسفه بافان تلاش درحفظ مناسباتی داشته و دارند، که مشمول مرور زمان شده اند؛ با تظاهر به فنآوری و فیزیک هسته ای بر ساختار سیستم منزوی حاکم سرپوش می نهند. رقابت کاذب میان عناصر «خودی» و «کمتر خودی» دارالسلطنه را، مبارزه انتخاباتی دموکراتیک در جمهوری لقب میدهند.
  نیروهای انقلابی بارها -درطول تاریخ اجتماعی بشر- دربرابر مناسبات ظالمانه در جامعه قیام نموده و گاه مجبور به مبارزه ی خونین علیه اقلیت حاکم شده و قربانیان فراوانی در راه بهبود زندگی مردم متحمل شده اند.
 در نقطه ی مقابل آنها نیز، پیوسته اقشاری سودجو و فرصت طلب وجود داشته اند، که نتنها حاضر به پذیرفتن نظامی مبتنی برعدالت اجتماعی نبوده اند، بلکه مقاومتی سخت در مقابل خواست اکثریت تحت ستم و برقراری مناسبات قانونمند از خود نشان داده اند.
 هر بار جامعه ی آبستن و در آستانه تحوّل مورد تجاوز فرصت طلبان قرار گرفته است و آنها با سرکوب و تصفیه ی خونین آزادیخواهان و به حاشیه راندن نخبگان، شکاف میان ایشان و مردم را عمیق تر کرده اند.
 امروزه  قشری انگل و سیری ناپذیر - تحت لوای موبد موبدانی خود بزرگ بین - چونان اختاپوس بر کلیه ی ارگانهای مدیریتی و اقتصادی کشور پنجه افکنده و نمیتوان نشانی از عنصری مردمی و با درایت در سطوح مدیریت سیاسی کشور یافت؛ همین نارسائی بتنهایی جامعه را به فقر فرهنگی و اختلالات زیانبار ناشی از آن گرفتار نموده و کلیه شئون کشور را به انحطاط کشانده است.

 سیطره غلامبارگان تمامیت طلب بر کلیه شئون جامعه، اخلاقی فاسد را رسمی و رابطه ی ارگانیک میان اندیشمندان و مردم جامعه را غیر ممکن ساخته است. پس جای شگفتی نیست، که دورنمای  نویدبخش تحوّلی مثبت در ساختار اجتماعی کشور به چشم نخورد و نبود افقی روشن مردم پاکباخته را مایوس کند.
 امید تلاش ارزشمندی در گشایش این گره کور و خلق ارزش های نوین در موسسات آموزشی کشور نمیتوان داشت.

 دینفروشان حرفه ای، سوار بر گرده ی شحنه ی مزدور، مصلحت قشر بدنامِ منفور خود را در توسعه ی ویرانگر فقر فرهنگی و تهیدستی اکثریت مردم جامعه می بینند و ارکان کشور از جمله اخلاق اجتماعی را تباه کرده اند.
 از آنجا که در دستگاه ولی فقیه، مبنای گزینش هیچ منصبی بر شایسته سالاری نیست، بلکه به میزان خوشخدمتی و پاچه خواری فرد بستگی دارد، روزنه امیدی به اقدامات آینده ساز نمیتوان یافت.

 در حال حاضر جامعه نابسامان ایرانیان، مملو از ناهمگونی ها ست و شکاف های گوناگون میان اقشار اجتماعی روز بروز عمیق تر می شود. مرتفع کردن خلا ناشی از ناهماهنگی ها میان مردم، فقط و فقط از رهگذر تحولی بنیادی که به سپردن مسئولیت اداره به مردم کاردان بیانجامد میسر است: استقرار حاکمیت ملّی بر پایه ی عرف.
 امروزه دیگر، ترس از مواخذه و پیگرد قانونی نیست، که مانع راه به رسمیت شناخته شدن حق حاکمیت مردم، از سوی کارگزاران حکومتی گردیده است؛ آنها روش دیگری جز چپاول و حفظ مناسبات قرون وسطائی رشا و ارتشا نیاموخته و به آن خو کرده اند.
 تجدیدنظر در نگرش، جهانبینی و فلسفه های رهنمای معماران اجتماعی نیاز به حضور فعال مردمان کاردان و واقعگرا دارد، تا بلکه بتوانند مناسباتی قانونمند را در سطوح مختلف برقرار نمایند.
 بخش فرهیخته ای که به جرم ناهمگونی با قشر فاسد انگل های اجتماعی در طی چهاردهه درو شده، چندی بعد دوباره روئیده و هربار به بهانه ای سرکوب و از جامعه طرد شده است.
 ایجاد تحول اجتماعی اقتضا می کند، کارشناسان امور با در نظر گرفتن بافت و سایر ویژگی های بومی به خلق و ابداع  الگوهای نوین پرداخته و روش های کارآمدی برای مقاومت و مبارزه دموکراتیک با مفسدان تهیه و تدوین نمایند.
 در بابِ ناکارآمد بودنِ نظریه ها و راه حل های سیاسی موجود همین بس، که به عمق شکاف میان اقشار اجتماعی و تشتت میان منتقدان یا مخالفان حکومت نظری افکنده و دریابیم، چگونه این اختلافات از طبقه بندی ها درگذشته فراتر رفته و پیچیده تر شده اند. بنابرین وظیفه ملّی ارگان های سیاسی ضد استبدادی است، که به یافتن یک مخرج مشترک جهت ائتلافی گسترده میان نیروهای مخالف ارتجاع حاکم اقدام کنند و برای دستیابی به حاکمیتی ملّی، دست از تشتت فرقه ای بردارند.
 مدعیان فعالیت سیاسی آگاه باشند، نیمی از مسئولیت تاریخی و خسارات ناشی از ادامه ی اوضاع نافرجام بنام آنها ثبت خواهد شد.    



         

۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

سخنی بی پیرایه با انحلال طلبان

 بنام نامی ملّت سرفراز ایران

  انسان عادی، ذرّات وجود خود را متعلّق به میهن خویش میداند. مهر به میهن و مردم با جان او سرشته شده و عشق و وفاداری به آنها چون مهر مادر و فرزندی در اعماق وجودش نهادینه شده است.
  قریب به اتفاق فرزندان این مرز و بوم در تمام دقایق زندگی پیوندی ناگسستنی با میهن و مردم خود احساس می کنند؛ هر یک خود را عضوی از پیکری تنآور می داند، که به او هویّتی جهانی اعطا می کند. این پیوند قدمتی فراتر از حادثه ی فرخنده ی لقاح دارد و به زندگی زود گذر او غنای تاریخی چند هزار ساله می بخشد.
  بلی، پیدایش هر یک از آحاد انسانی در این یا در آن گوشه از جهان پهناور، تصادفی طبیعی است و به تنهائی هویّت ویژه ای را معرفی نمی کند؛ لیکن از آنجا که رنج بیکران ناشی از پستی و بلندی های تاریخی، شخصیت ایرانی را درهم نشکسته و روح کلکتیو ایرانیان را صیقل داده است، ایرانی بودن ما تصادفی طبیعی و فرخنده است؛ گوئی، طبیعت با تو و من مهربان بوده است.
  ما ملّتِ فکوری هستیم. فرهنگی غنی و کهنسال و رنج فیلسوفانه ای در اعماق وجود با سواد و بیسواد ما رسوخ کرده است؛ هر یک در صدد هستیم، جهانی که بما واگذار کرده اند را آباد تر کنیم و تحویل آیندگان دهیم. اگر گرفتاری ها امان دهند، شریک غم های ملل دیگر نیز میشویم. در مقایسه با تنگ نظری های ملل پرشمار، ملّت ما اکراهی در فراگیری از ملل دیگر و تعامل با آنها بمنظور ساختن جهانی بهتر از پیش نشان نمیدهد.
 تعصبات و عقبماندگی های فرهنگی بر ما پوشیده نیستند؛ خواست ما نبوده و از وجود آنها آگاهی داریم؛ پس به مصداق «شناخت درد، نیمی از درمان است» امید تحوّل مثبت در دل هر ایرانی پیوسته زنده و پاینده است.
 متفکّران ملل مختلف جهان بارها در تالیفات خویش اذعان نموده اند، که مردم ایران خواهان انزوا از جامعه جهانی نیستند و انگیزه فراگیری آحاد ملّت ایران نمایانگر شعور و رشد اجتماعی ملّت متمّدنی است، که به محض یافتن فرصت، در رفع نارسائی ها گام های بلند و قابل ستایش بر می دارد. میتوان دلایل بیشماری ارائه داد، که یک ایرانی خودآگاه، به تصادف روزگار شهروندی سعادتمند بر روی کره خاکی است؛ زیرا نیاکان وی در مجموع نام نیکی در جهان به یادگار گذاشته و فرهنگی والا برای فرزندان خود بجا نهاده اند. بدیهی ست، کشف، احیا، حفظ و گسترش این میراث، به میزان لیاقت و شایستگی هر نسل بستگی دارد و وظیفه نسل حاضر است.
 بافت متنوع قومی یا نژادی، حوزه های فرهنگی فراوان، گویش های چند گانه و ترکیب، تداخل و پیوند های آنها با یکدیگر، راز هوشمندی اثبات شده ی این ملّت بزرگ اسیر استبداد را هویدا کرده است.    
 مردم ایران ملّتی کهنسال است، که هزاران جنگ، نا آرامی و آشوب های پیاپی
داخلی را در حافظه ی جمعی خود انباشته دارد؛ بهمین سبب نگرانی او از خطر آسیب های ناشی از ناامنی کشور، بسیار عمیق تر از نگرانی های آحاد است.
 بخش بزرگی از جمعیّت کشور و بخش هایی از گروه های منتقد و یا مخالف رژیم با توجّه به درس های تلخی که از گذشته نزدیک گرفته اند و هزینه سنگینی که کشور در تغییر و تحوّل سال پنجاه و هفت متحمّل گشته است، محافظه کاری پیشه کرده و با قدرت حاکم، جبراً مدارا می کنند.
شهروندان ایرانی خود را سرزنش میکنند، که چرا نسل های پیشین و مسئولان وقت کشور درک درستی از تحوّل گام به گام نداشته و گروه های سیاسی بجای طرح خواستهای منطقی و همکاری با رفرم های حکومت، ارکان کشور خود را هدف قرار داده و به قهقرا گرویدند.
 شهروندان ایرانی معترف اند، که  رژیم گذشته مستعد اصلاح بود، ولی فرصت کافی به آن داده نشد و همگی دست بدست داده و آن را سرنگون کردند.
 هرچند سرنگونی رژیم در سال پنجاه و هفت به حساب ملّت ایران نگاشته شده است، میتوان به جرات اذعان نمود، تا روزی که پادشاه، کشور را برای همیشه ترک نکرده بود، بخش اعظم جمعیّت کشور از مشارکت در تظاهرات علیه وی خودداری می نمود.
 در آینده نیز چرخ بر همین منوال خواهد گشت. بطور سر انگشتی میتوان گفت، که نیمی از جمعیّت کشور در چنین بحران ها در دقیقه نود وارد ماجرا میشوند! 
 ملّت ایران بخوبی میداند، که بقول «جامی» "ز کج غير چشم کجی داشتن، بود خاک در ديده انباشتن" و بر این باور است، حکومت خودکامه مستعد استحاله ی درونی نیست، پس باید سرنگون شود؛ لیکن بلافاصله پس این استنتاج منطقی، از خود می پرسد، آیا با کدامین روش کم هزینه میتوان آن را سرنگون نمود و جانشین آن کیست؟
از سوی دیگر بخوبی واقف است، جامعه کنونی فاقد پتانسیل های قبلی است و نیروهای سیاسی سنتّی تحلیل رفته اند. بنابرین نمی بایستی خودسرانه ملّت را به بی تفاوتی و تسلیم در برابر حکومت تحمیلی وقت متهم نمود.
 بخش بزرگی از مردم با وجود تحمل ناملایمات، حاضر به قمار امنیّت داخلی کشور نیست و تا مادامی که قوای سیاسی مقتدری سراغ نداشته باشد، که از توانائی حفظ ثروت های ملّی، وحدت ملّی ایرانیان، تمامیّت ارضی میهن و اداره امور کشور برخوردار باشد، دست به اقدامی جدّی که موجب تضعیف دولت مرکزی شود نخواهد زد.
 طبیعی است ملّتی که در طول تاریخ خود رشید ترین فرزندانش را در راه حفظ سرزمین خود ایثار کرده است و میداند جنگ یعنی چه، قدرت مرکزی را رها نمی کند تا بیاری مخالفین آن بشتابد. ایشان نگران سرنوشت کشور هستند، که به کجا خواهد انجامید.
 خرد ملّی ایرانیان همزمان با مقدّس شمردن پیکار علیه قوای متجاوز بیگانه، جنگ داخلی را برادر کشی نافرجام دانسته، که به از هم پاشیدگی شیرازه کشور انجامیده و موجودیّت آنرا به مخاطره جدّی میاندازد.
از آنجا که «انقلاب» به تعبیری یک «جنگ داخلی» است، ملّت ایران از آن هراس دارد و بر همین اساس، تا بدانجا که میسر باشد، از آن پرهیز میکند.
 بنابرین نیروهای انحلال طلب تا هنگامی که نیمی از راه پیروزی بر دستگاه حکومتی را موفّق پشت سر ننهاده باشند و تهدیدی جدّی برای حکومت بشمار نیایند، پسندیده آن به، که روی توده مردم، که بطور غریزی و قانونی از قدرت حاکم تبعیّت میکند، حسابی افتتاح نکنند.
 بیاد داشته باشند، میزان جذابیّت و مقبولیّت هر انسان بستگی تام به موفقیّت او در امور جاری دارد. 
پاینده ایران