۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

اندرز سیاسی خطیر مولانا، به ایرانیان سر در گریبان


 
  دانشمند بزرگ "فخر رازی" به کلیه ی علوم زمانه خود محیط بود. وی که استاد مسلم تجزیه و تحلیل بود، پیوسته شمار زیادی از دانشمندان و دانشجویان آنزمان را در پیرامون خود داشت. مشهور بود، وی از بحث و در مجادله کوتاه نمیامد؛ بطوری که این بحرالعلوم به تندخوئی مشهور شده بود. 
 وی و سایر علمای آنزمان، از مولانا جلال الدین بلخی، که روی خوشی به اهل بحث و مجادله نشان نمیداد، خرده میگرفتند و او را عارفی اهل سلوک باطنی ("خاموش") معرفی میکردند. در صورتیکه مولانا انسانی گوشه گیر و بی تفاوت نسبت به مسائل سیاسی اجتماعی عصر خویش نبود!...هجرت وی از بلخ، بتنهائی آن ادعاها را رد می کند؛ چون ترک بلخ، یک هجرت سیاسی بود؛ بدین ترتیب که مولانا، همزمان با هجوم چنگیز خان مغول، بلخ را ترک و سوگند یادکرد، تا مادامی که سلطان محمد خوارزمشاه بر اریکه ی قدرت است، پای به بلخ نخواهد نهاد! 
 مولانا یکی از نوابغ استثنائی تاریخ بشر ست، که به قول قدما، از سرچشمه ی حیات نوشید و جاودانه شد! رمز جاودانگی ایشان -از جمله- در آنجاست، که آلام، آرزوها و ارزش های والای ستارگان درخشنده ی سپهر دانش و خرد، محدود به زمانه ی خویش نیستند و مشمول مرور زمان نمی شوند.
نگارنده نگاهی متفاوت به زرتشت گرانمایه، فردوسی بزرگ، مولانا و مشاهیر ایرانی دارد؛ زرتشت بتنهائی یک رهبر مذهبی، فردوسی یک شاعر نامی و مولانا یک عارف بزرگ نبوده اند؛ هر یک از آنها در مقاطعی رهنمود های سیاسی-اجتماعی خردمندانه ای به ایرانیان هم عصر خود عرضه داشته و اگر دقیق بنگریم خطوط استراتژیکی نیز برای آیندگان رسم نموده اند.
 حال بشنویم، این فرزانه، (نزدیک به هزارسال پیش!) چه فرموده و آنرا به اوضاع کنونی میهن خود و مسئله هسته ای ربط دهیم؛ همچنین به داعیه ی زعامت حضرت ایت الله العظما سید علی خامنه ای، امام امت و رهبر شیعیان جهان، فرمانده کل قوای زمینی و دریائی و هوائی، کسی که اقتدار مالی، سیاسی و نیروهای انتظامی و امنیتی و بسیج و سپاه را در ید قدرت خویش دارد و رئیس جمهور، کابینه دولت، نهادهای حقوقی و مدنی و سایر دوائر و دفاتر و غیره همه و همه در زیر نگین شکست ناپذیرش قرار دارند و میلیون ها میلیون مردم جهان همه مقلد و مطیع و گوش به فرمان او هستند و یک تنه بر ایران، بر عراق، در سوریه و در لبنان و بزودی بر سرتاسر خاورمیانه حکومت میکند و ستاره ی اقبالش بزودی زود بر اوج درفش امپراطوری جهانی اش که به حول و قوه الهی و الهامات امامزمان زمینه آن پیشاپیش فراهم شده، تلالو خواهد نمود ربط دهیم و لپ کلام گوهر صدف هستی را بشنویم؛ باشد آن که به حکم تاریخ باید، این پیام سرنوشت ساز را با گوش جان بشنود و دستورعمل کارسازی از آن استخراج کند:




بدگهر را علم و فن آموختن 
دادن تیغی به دست راهزن
 
تیغ دادن در کف زنگی مست 
به که آید علم ناکس را به دست

علم و مال و منصب و جاه و قران
فتنه آمد در کف بدگوهران

پس غزا زین فرض شد بر مؤمنان
تا ستانند از کف مجنون سنان

جان او مجنون تنش شمشیر او
واستان شمشیر را زان زشت‌خو

آنچ منصب می‌کند با جاهلان
از فضیحت کی کند صد ارسلان

عیب او مخفیست چون آلت بیافت
مارش از سوراخ بر صحرا شتافت

جمله صحرا مار و کژدم پر شود
چونک جاهل شاه حکم مر شود

حکم چون در دست گمراهی فتاد
جاه پندارید در چاهی فتاد

راه نمی‌داند قلاووزی کند
جان زشت او جهان‌سوزی کند

طفل راه فقر چون پیری گرفت
پی‌روان را غول ادباری گرفت

احمقان سرور شدستند و ز بیم
عاقلان سرها کشیده در گلیم







 قلاووزی: فرماندهی لشکر و سپاه 
 معنای سایر واژه ها و عبارات،  در گنجور و در فرهنگ دهخدا قابل دسترسی هستند.

۱۳۹۳ خرداد ۲, جمعه

سایه خودش میایه!

 حسن روحانی در اظهارات اخیر خود، بگونه ای رقت انگیز ناتوانی دولت خود از تحمل فشارهای داخلی و خارجی را بنمایش نهاده است. چنین بنظر میرسد که وی نسبت به پیامدهای حضور در کنفرانس مهم سیکا نومید ست و پیشاپیش اطمینان دارد، که این نشست و گفتگوها تاثیر تعیین کننده ای برپایانیابی انزوای سیاسی حکومت اسلامی و کاهش فشار تحریم های اعمال شده از سوی غرب نخواهند داشت.
 همنشینی رئیس دولت اسلامی با سران دو ابر قدرت دارای حق وتو، به وی دلگرمی نبخشیده، اندکی از نگرانی های وی نکاسته و بخوبی میتوان دریافت، که میان وی و مخاطبینش در تهران و واشنگتن فرسنگها فاصله است.
 رئیس دولت اسلامی در حال حاضر نماد روشن بی پناهی و تنهائی یک دولتمرد، در شرایط بحرانی است. از یکسو در تلاش کاهش فشارهای غرب و بلاگردانی از حکومت مرتجع اسلامی ست و از سوی دیگر تحت فشار باندهای چپاولگر و ماجراجوی بیت رهبری و سپاه قرارگرفته است، که امروزه در حال دست و پازدن مذبوحانه هستند.
  حسن روحانی در اظهارات اخیر، با اعلان طرحی تحت عنوان "جهان علیه خشونت و افراطی‌گری" از "جهانی که در آن سخن جای سلاح، و خرد جای زور، و امنیت و ثبات جای تخریب و فساد بنشیند"، مصداق بارز شخصیتی چندپاره و سردرگم از خود نشان داده است؛ نمیتوان فهمید سر سخن با که دارد.

 شیخ حسن روحانی با بکارگیری دو مفهوم مصطلح "ملت" و "مردم"، که معنای اصلی انها بر اساس مضامین و مفاهیم لوث شده درحکومت اسلامی، بترتیب " دولت" و "بیت رهبری و بسیج و سپاه" معنا دارند، درماندگی حکومت را بروشنی برملا کرده است. شایان توجه است که مخالفین حکومت غاصب اسلامی، با عنایت به خطرات گنگ احتمالی برای موجودیت ملت و کشور، جانب احتیاط پیشگرفته و متانت خارق العاده ای از خود نشان میدهند. این خویشتنداری بدون تردید کیفیت نوین و متفاوتی داشته و با روش خودفروختگان پیشین و منتقدان فرصت طلب فاسد امروزین حکومت قابل مقایسه نیست.
 ناگفته نماند که ملت ایران و میهنپرستان ایرانی در حال حاضر از هر کس بی پناهترند! هیچ انتخاب دیگری جز تماشای منفعل اوضاع نگرانکننده ی کشور و بیم و  دلهره از افزایش خطر اصطکاک نظامی ندارند! سیاست پیشگان ایرانی در انتظار نشسته اند، تغاری بشکند ماستی بریزد

 

۱۳۹۳ اردیبهشت ۳۱, چهارشنبه

روشنگری، فراتر از گزارش دردهائی ست، که استخوان مردم را فرسوده


  در حالی که در یک جامعه ی قانونمند، دل مشغولی و نگرانی در مورد امور سیاسی اجتماعی، در شمار وظایف حرفه ای دولتمردان، مدیران جامعه و احزاب سیاسی محسوب میشود، نبود نظم و امنیت اجتماعی در میهن ما موجب شده، که زندگی روزمره ی شهروند ایرانی با دلهره و اضطرابات جانکاه توام شود؛ مضافاً فرزندان معصومش در برابر بی قانونی ها سینه سپر کرده و گرفتار منجنیق و فلاخن شوند.
دستیابی به سعادت شخصی و اجتماعی، انگیزه ای قوی ست، که به انسان احساس مسئولیت اخلاقی بخشیده و وجدان اجتماعی وی را متحول میکند؛ سپس انسان را به اندیشه بهبود و رهجویی برای مقابله با نارسائی ها  واداشته و حکم میکند بی تفاوت نمانده ودر برابر داده های موثر در محیط خود واکنش نشان دهد. غرایز تکامل یافته ی انسان اجتماعی هستند، که به شهروند آگاه تکلیف میکنند، بمنظور پیشگیری از انحطاط جامعه، پذیرای مسئولیت شود وبا مشارکت فعال اجتماعی خود، خلا پیشامده از عدم حضور کارشناسان را -هرچند اندک- ولی پر کند.
 
 هستند کسانی، که بخود و دیگران القا میکنند، بلی، ما می بایستی صبورانه تلاش کنیم، توده های مردم را با واقعیت های اجتماعی آشنا ساخته و مقدماتی فراهم کنیم، بلکه  اقشار بیشتری جلب مشارکت سیاسی شوند، آنگاه میتوان ایشان را گسیل کرد و به مقابله با رژیم برانگیخت. گروهی نیزآنها را همانند پیشقراولان دستیابی به قدرت به میدان جنگ نابرابر می فرستند، که نتیجه اش پیشاپیش مشخص است.
 هرچند انگیزه پاکی در پس گسترش روشنگری نهفته است، لیکن ایکاش کسی بما میگفت: چه موضوع ناگفته ای بر شهروند ایرانی پوشیده مانده، که ما در صدد هویدا نمودن آن هستیم؟
 حرف من ایرانی به این عزیزان چار کلمه است: سرباز فراوان؛ کو نادر
  زمینه ی تحولات اجتماعی، پیوسته پتانسیلی موجود و بالقوه است؛ تحت هر شرایطی، بی توجه به نوع جامعه، مقطع زمانی و بعد مکانی و حتی پیش از کشف آن توسط اندیشه ی ما، وجود داشته است؛  لیاقت، درایت و خواست عناصر آگاه و آرزومند آزادی های اجتماعی سیاسی است، که به این نیروی بالقوه پویایی بخشیده و چرخ تحول اجتماعی را به حرکت وامیدارد.
  برین باورست، نخست پس از طی گام های مقدماتی و نمایان شدن دورنمای پیروزی، امید در دل مردم جوانه زده و به جریان حرکت اجتماعی ملحق میشوند؛ دورنمای روشنی که سبب میشود مردم  یاس و بی تفاوتی را کنار نهاده،  بپاخاسته و به پیشاهنگان خود ملحق شوند؛ نه پیش ازآن. مردم نردبان ترقی مدعیان قدرت نیستند.
 وظیفه ی طرح خواسته ها، مطالبه حقوق حقه ی مردم از هیئت حاکمه ی وقت، رویاروئی و اعلان جنگ با رژیم خودکامه، همه و همه بر عهده کسانی ست، که تحول بالنده و استقرار نظم نوین اجتماعی را ضروری دانسته و برای خویش رسالتی تاریخی مقرر هستند؛ در یک کلمه آگاهان؛ نه مردم عادی.
  این حق برای مردم و شهروندان زحمتکش یک جامعه محفوظ است، که همّ خود را صرف بهبود بخشیدن به اوضاع زندگی شخصی و خانوادگی خود کنند. بایستی بپذیریم که تعهد آحاد، نسبت به جمع مقوله ی پیچیده تری از فرهنگ عمومی رایج در یک جامعه است و روشنفکران حق مطالبه کردن ازخودگذشتگی، از مردم را ندارند. اشاعه ی اخلاق، فرهنگ و جهانبینی وظیفه ی فرزندان دانشاموخته و آگاه جامعه است و نبود آن نماد بی کفایتی اندیشمندان جامعه.
 مردم بطور طبیعی علاقمند به میوه خوشمزه ی رسیده هستند و نه شاخ و برگ و کشت و آبیاری باغهای میوه؛ آنرا آماده و درصورت ممکن پوست کنده مطالبه می کنند. جهان ایشان محدود به گذران سعادتمند زندگی شخصی و خصوصی است و میزان حس مسئولیت ایشان نسبت به دیگران به بهبود اوضاع احوال و تامین اجتماعی خود ایشان بستگی تام دارد. محرومیت از بدوی ترین حقوق اجتماعی مانع از آمادگی برای پرداخت هزینه، بابت یک دگرگونی سیاسی در جامعه میباشد. 
 

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۴, چهارشنبه

... حقی مسلم و محفوظ، برای ملت ها؛ ذخیره ای استراتژیک برای ایرانیان

 
  از لحظه ی فرمان تهاجم عمربن الخطاب به تجاوزگران تازه مسلمان عرب  تا سرانجامی گنگ و نامعلوم، ایران مامن متعفن ملایان و ایادی ادمکش انها شده؛ برکه ی عفنی که خاورمیانه و شمال افریقا را نیز درنوردیده است. و ما ایرانیان انچنان به فلاکت فکری افتاده و خود را به کوچه علی چپ زده ایم، که ترور، اعدام ، حبس و گروگانگیری های این حکومت خونخوار را اقداماتی سیاسی برشمرده و بدینسان با انها برخورد نموده و کلنجار میرویم.
  حکومت غاصب محراب و شمشیر در ایران جهت حفظ سلطه ی خود، راهی جز قتل مخالفین و تجاوز و گروگانگیری و سرکوب مردم نمی شناسد؛ و تا مادامی که فرزندان رشید ملت ایران، به قصد اعاده حیثیت خود بپا نخیزند و بمنظور دفاع از موجودیت ملی و تاریخی خود، مقاومت را بدل به مبارزه ای کوبنده، تا خلع ید کامل حکومت غاصب نکنند، اوضاع بر همین منوال ادامه خواهد یافت وحکومت جابر یک گام عقب نشینی نخواهد کرد! اگر هدف ازادی و برقراری حاکمیت ملی است، گریزی ازین پیکار نیست. 
  مبارزه قهرامیزعلیه دیکتاتورنظامی، حقی محفوظ برای ملت ها ست. ذخیره ای ست استراتژیک، که هرچند  تاکنون به علل مختلف مسکوت مانده، بهرتدبیر پتانسیل بالقوه ای برای ملت ایران است! در حکومت غاصبی که به قوانین مندراوردی خود نیز پایبند نیست، رویاروئی و مقابله بمثل، حرکتی مخالف قانون و نظم اجتماعی نیست. تبعیت از نظم در جامعه ی قانونمند معنا می یابد و نه در هرج و مرجی که تاراجگران هستی ملت ایران بر وی نازل کرده اند.
  کارد سران جانی حکومت محراب و شمشیر به استخوان ایرانیان رسیده و بنابرین ، قابل تصور است که در مقطعی حساس که ملت ایران تشخیص دهد و صلاح بداند، بدان دست خواهد برد. حتی اگرنسل جوان کنونی نتواند بر ایادی ظلم فایق شود، چاره نیست؛ نسل در پی نسل، مقاومت و مبارزه بهر شکل را ادامه خواهند داد و شاید مقطعی فرارسد، که مردم متوسل به زور شوند، تا شر دیو استبداد که زبانی جز زبان زور نمی شناسد را برای همیشه کم کنند!
  نگاه از بالا به پائین، تحقیر و سرکوب روانی و اخلاقی نسل های متوالی ایرانی، توسط قشر انگل ملایان و ایادی چاقوکش انها ابدی نیست! حق مبارزه قهرامیز نتنها عرفا" بلکه بر اساس قوانین بین المللی مندرج دربیانیه حقوق بشر برای ملت ها محفوظ بوده وهست!  
 یکی از علت های اصلی ادامه این شرایط هولناک و خفتبار، بزدلی ما و سستی نگرش و بکارگیری شیوه رویاروئی غلط  با این پدیده ضد اجتماعی است.
 بمصداق "عنبرین خطی به دام وعده ی خامم کشید/ باغ سبزی هر طرف بنمود و در دامم کشید " وعده ی اصلاحات عناصرحکومتی، بقول عوام، ما را به هوای نخودسیاهی به اسم "راه حل های سیاسی و مدنی" فرستاده و سر کارمان گذاشته و مضحکه جهانیان و حتی مردم خودمان کرده است! مردم بخوبی میدانند، که رهائی نسل های حاضر و ایندگان تنها و تنها از طریق ریشه کن کردن این قشر خونخوار، از محیط اجتماعی میسر است! زبان بی ابای مردم میگوید: برخورد با این دیو پلید هرگز با روشهای ناکارامد  فعالان تیتیش مامانی مدنی و روشهای شبه دموکراتیک ایشان  میسر نخواهد شد و به یک کارزارحقیقی نیازمند است! مردم با تجربه ی خونینی که از خشونت عریان اسلامپناهان دارند، بخوبی دریافته اند که افسانه "خون بر شمشیر پیروز است" فریبی بیش برای تخدیر توده ها و بالابردن میزان تحمل ظلم وارده از سوی ایادی حکومت محراب و شمشیر نبوده است.
 نگاه کوتاهی به جوامع مدرن صنعتی نماینگر انست، که چگونه پیشبرد برنامه های مدنی حقوقی، با روشهای متین و منطقی توسط مددکاران اجتماعی، انها را که از حمایتهای همه جانبه ای برخوردار هستند، نیز، بستوه اورده است. کیست که مدعی شود، این شیوه ها، با دست خالی ایرانیان اندیشمند اواره شده درگوشه و کنار گیتی برساخته است؟ برپایه چه منطق و چه استدلال یا نظریه ای؟ نظریه های گنجی؟ مگر این مردم دلسوز و نجیب دستی در کار دارند، که بتوانند بمرور زمان زمینه اجتماعی ظهور و نضج استبداد را از میان بردارند؟ چگونه؟ چگونه میخواهند توده های مردم را اگاه کنند؟ با کدام اسباب و کدام ابزار و با کدام بودجه و در کجا؟
 ما با یک نارسائی اجتماعی در جامعه ای قانونمند سر و کار نداریم، که کارشناسان امور اجتماعی راه حل های مناسبی جهت رفع و رجوع ان تهیه و تدوین کنند، و مدیران مسئول جامعه، روشهای عملی برای مرتفع نمودن ان بکاربندند!
 ایا ارگان قابل نجاتی درین پیکر باقی گذاشته اند، که با درمانکردن ان، دگر اعضای مبتلا به این بیماری مزمن را بهبودی و یا حداقل تسلی بخشی ؟ -نه جان برادر، بوی لاشه ی متعفن حکومت اسلامی فضای میهن ما و گیتی را اغشته است!* کار از کارگه گذشته و راهی جز خارج کردن این غده بدخیم که عنقریب تمامیت کالبد جامعه را قبضه کرده وجود  ن د ا  ر د!
 هدف نگارنده درینجا تحریک و اغوای نابخردانه پوپولیستی نیست. لرزه افکندن بر دل سیاه تبهکارانی ست، که نابودی خفتبار و اجتناب ناپذیرخود و حکومتشان را انتظار می کشند! هدف، برملا کردن نقطه ضعف حکومتی ادمکش و یاداوری این نکته است، که تاکنون صدهاهزار ایرانی در راه پرافتخار سربلندی ایرانیان، جانباخته اند و ما هنوز به گپ زدن های روشنفکرمابانه مشغولیم و فراموش کرده ایم که خوار و سرشکسته ازین دنیا خواهیم رفت، اگر در دوران حیاتمان موفق به نابودی خشونت عریان در سرزمین پدریمان نشویم! محاربه خواندن مقابله ی جدی با حکومت و وضع مجازات اعدام برای دشمنان حقیقی اش، هیچ مگر اعتراف هیئت حاکمه به نقطه ضعف اصلی و ترس واقعی انها از مقابله بمثل نیست!
 بخوبی میدانند که ملت شجاع نترس دست نیرومند بالا دستی ست که نابودکننده ی قدرتمندترین حکومتهاست!


* هنرمند انساندوست غربی، که عمری در راه اعتدال و احقاق حقوق مردم تحت ستم گامبرداشته، در قالب طنز تلخ، بکاربردن سلاح بیولوژیک برای نابودکردن خاورمیانه را توصیه می کند! 
 این حکومت یک فاجعه ملی نیست! فاجعه ای جهانی ست! با این تفاوت که ایرانیان جریمه مادی و معنوی برای ان را پرداخت کرده و میکنند! از خواننده محترم تمنا دارد، که نقطه نظر خود را در مورد رشته سخن بالا به اطلاع حقیر رساند، مبادا در دام  اشتباهات فکری تبه شوم.

  

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۳, سه‌شنبه

در مذمت اصلاح طلبان حکومتی


  مهیا کردن پیشزمینه نظری یک حرکت اجتماعی، ساختن بسترمناسب وهدایت روند هدفمند آن، برعهده ی معماران سلیم العقل است. طرح، ابداع و ارائه روش های مبارزه کارامد به نیروهای مردمی، درحیطه ی صلاحیت اندیشمندان متعهد است. بدیهی ست که اهل قلم واصحاب رسانه ها، که خود وجدان بیدار جامعه هستند آنها را در پیشبرد این وظیفه ی خطیر یاری دهند.
 حصول این امر، به درک درست شرایط و شناخت کافی از داده ها و پدیده های تعیین کننده بستگی دارد، که نقش هر یک از آنها، توسط خرد جمعی سبک سنگین شده و در دو دسته سازنده یا بازدارنده طبقه بندی میشوند. نخست پس از ارزیابی وداوری افکار عمومی ست که مردم در راه هدفمند و مشارکت فعال گام مینهند. بدین ترتیب آنها در راه آینده ای بهتر، از تحمل هزینه و قربانی بی هراس میشوند.
 با اینهمه، افسوس، که اندیشمندان غمخوار ملت ایران، تاکنون از نتیجه گیری یکسان دربسیاری موارد و اعلان آن به مردم جامعه ناکام مانده اند!آنها در تعیین مشی مبارزه درراه استقرارحکومتی مردمی توفیقی نداشته اند.
 به موازات سرکوب حکومتی، آنچه که شیوه مبارزه در راه رسیدن به حاکمیت ملی را دشوار میکند، نبود اتحادی ست، که با شناساندن صریح ماهیت اصلی نیروهای حاضر در صحنه سیاسی، مرزی بی برو برگرد میان عناصرحاضر در صحنه کشد و صفبندی نیروها را بگونه شفاف از یکدیگر متمایز کند؛ ناکارآمد بودن روشهای پرهیاهوی سست عنصران معتقد به استحاله، که گوی سبقت از آزادیخواهان فاقد انسجام ربوده اند را برملا کند و شیوه برخورد عام با آنها را یکبار برای همیشه، رهنمود دهد. آنها حتی از درک ضرب المثل عامیانه ی یک ده آباد بهتر از صد شهر خراب است نیاموخته اند.
 برهیچ ایرانی پوشیده نیست، که تنها یک راه حل بومی قادر ست، تحولات اجتناب ناپذیر سیاسی را به سر منزل موعود حاکمیت ملی رساند؛ ولی آیا این بدان معنا ست، که عناصرطردشده حکومتی، که خود در تارهای عنکبوت خرافات گرفتار هستند و بر مناسبات نظیر دوران غزنوی و سلجوقی گردن نهاده اند، مایل به ترک سفره ی چپاول و رهاکردن دامان ولی فقیه هستند؟ خیر، سیاست آنها عین دیانتشان است. مسلمانی این مسلمانان، مسلمانی آن مسلمانی ست که مال مسلمان بخورد و حال که اندکی از او دریغ شده، فریاد براورده که مسلمانی نیست! 
 مزدوران کمیته و سپاه و جوخه های ادمکش رژیم، از پرتو چپاول منابع و دارائی هایی ملی، به نان و نوا و مکنتی رسیده و، در تلاش حفظ منافع شخصی و صنفی خویش اند.
 علت تبانی این اقشار انگل زالوصفت علیه مردم، پر واضح است:
 دولت و منزلت انها، براستخوان رشیدترین ایرانیان بناشده و نافشان به خزانه حکومت محراب و شمشیر متصل است.
      قریب به اتفاق فرصت طلبان سینه چاک و منتقدان دغلکار حکومتی کسانی هستند، که درپی تضییع حقوق شهروندی صدها هزار ایرانی، به مسند مادام العمر ننگین رسیده اند. بسیاری از انها، در پی وضع مقررات خائنانه ای مانند "ازمایش های ایدئولژیک گزینشی" در مقاطع مختلف تحصیلی و استخدامی، مدارجی را پشت سر نهاده اند تا امروز برمسند رسند. به همین سبب، انها عملا راضی به دگرگونی اساسی در کشور نیستند و به حیل گوناگون از تضعیف حکومت، توسط نیروهای متعهد مردمی، ممانعت بعمل می اورند. اینان همان میراثخوران حکومت عباسی ونوادگان ترکان ظالم حاکم بر ایران در سده های پنجم و ششم هجری هستند و ولایت فقیه شان هیچ مگر حکومت علمای ان روزگار سیاه نیست.
 قابل تصور ست، که ایندگان، روزگاری از سرخپوستبازی های بعثی های سعودی و قوم غاصب نه ترک و نه تازی در ایران و جنگهای زرگری و نیابتی انها در خاورمیانه بعنوان سرپوشی بر اتحاد شوم پیروان سیاست موذیانه محراب و شمشیر یاد کنند. ایندگان بیاد خواهند اورد، که بازی خودفروختگان دستگاه حکومتی ولی فقیه و عوامفریبی رانده شدگانی که یکشبه ره صد ساله پیموده و بتازگی و پس از طرد، از اصلاحات دم میزنند، لالایی خواب توده های خوشباور بیش نبوده و نیستند. انها از تحولات ده دوازده قرن گذشته جوامع بشری بوئی نبرده و در لجنزار ایدئولژی دینی وارزشهای منحط دوران غزنوی و سلجوقی قلت میخورند.
به عمق چاه تاریخ سقوط کرده اند. تئوری کشورداری و بافت حکومتی امروز اینان و همچنین سطح نازل فرهنگی جامعه امروز تفاوتی به انزمان نداشته و ندارد.

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۲, دوشنبه

ای شکسته:

 عماد رام، میبدی، مرجان


عشق در تو، شعر در تو

 بی تو من جایی ندارم، بی تو فردائی ندارم


ای وطن، ای خانه ی من

 بی تو من جایی ندارم، بی تو فردایی ندارم

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

فراگیری از خطاهای گذشته


 کینه در قلب بیمار کینه جوی ماوا داشته، او را مبدل به عنصری ناسازگار و ستیزه جو کرده و تلاش دارد تا واپسین دم زندگی، وی را رها نکند.
قانون  وظیفه دارد ستیزه جوئی خودسرانه را مهار کرده و فرد ناسازگار را جذب جامعه خویش نماید.
  درغیاب جامعه قانونمند-اما- رسانه ها موظف به رعایت و ترویج ضوابطی هستند، که کنشگران درصدد قانونی کردن انها، در حال ناشکیب و در اینده دراز هستند. 
 هرچند "دشمنی و مخالفت مهارشده ی عقلانی" در روند حرکت اجتماعی، قادرست، همزمان، انگیزه و موتور محرکه ای توام باشد، اما، از انجا که اثار و پیامدهای تصفیه حساب های سیاسی، به شخص یا اشخاص معدود ذیربط ختم نگشته، بلکه، منافع اجتماعی مردم را نیز در معرض خطر کینخواهی قرار میدهند، لازم است، درانجا که فرد یا افراد خودمحور امال نسلهای کنونی را بازیچه رفع عقده ی شخصی یا سازمانی ناشی از اشتباهات گذشته میکنند، انرا تقبیح و با ان برخورد جدی نمود.
 ناگفته نگذاریم که، تفاهم، همدلی و رافت، مرحم های موثری هستند، که زخم بجای مانده از اسیب های گذشته را التیام می بخشند؛ یاری می کنند که انسان با گذشته خویش اشتی کرده، ارامش از دسترفته را بازیابد و از اشتباهات بیاموزد؛ دریابد که موثرترین روش فراگیری، اموختن از خطای انجام یافته است! ( لازمه ی ان، اندکی تامل و خرده ای وقار است. همین و بس)

۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۰, شنبه

اندرز هائی از زبان شیوای ناصر خسرو توانا، برای گوش شنوای هموندان ایرانی اش

در اين مقام اگر مي مقام بايد کرد
بکار خويش نکوتر قيام بايد کرد
به هرچه خوشترت آيد زنامها، تن را
به فعل خويش بدان نام نام بايد کرد
که نام نيکو مرغ است و فعل نيکش دام
زفعل خويش بر اين مرغ دام بايد کرد
زخوي نيک و خرد در ره مروت و فضل
مر اسپ تن را زين و لگام بايد کرد
بدين لگام و بدين زينت نفس بدخو را
در اين مقام همي نرم و رام بايد کرد
اگر دلت بشکسته است سنگ معصيتش
دل شکسته به طاعت لجام بايد کرد
اگر سلامت خواهي ز جهل بر در عقل
سلام بايد کرد و مقام بايد کرد
اگر خرد نبود، از دو بد نداند کس
به ذات خويش که او را کدام بايد کرد
وگر کريم شود آرزوت نام و لقب
کريم وار فعال کرام بايد کرد
جفا و جور و حسد را به طبع در دل خويش
نفور و زشت و بد و سرد و خام بايد کرد
چو بر تو دهر به آفات خود زحام کند
تو را ز صبر به دل بر زحام بايد کرد
وگر به غدر جهان بر تو قصد چاشت کند
تو را به صبر برو قصد شام بايد کرد
به فعل نيک و به گفتار خوب پشت عدو
چو عاقلان جهان زير بام بايد کرد
سفيه را به سفاهت جواب باز مده
ز بي وفا به وفا انتقام بايد کرد
و گر زمانه به گرگي دهد عنانش را
برو ز بهر سلامت سلام بايد کرد
و گر چه خاص بوي، خويشتن ز بهر صلاح
ميان عام چو ايشانت عام بايد کرد
به قصد و عمد چو چيزي حلال دارد دهر
به سوي خويش مر آن را حرام بايد کرد
جهان به مردم دانا تمام خواهد شد
پس اين مرا و تو را مي تمام بايد کرد
به باغ دين حق اندر ز بهر بار خرد
زبانت را به بيان چون غمام بايد کرد
رخ از نبيد مسائل به زير گلبن علم
به قال و قيل تو را لعل فام بايد کرد
به حرب اهل ضلالت ز بهر کشتن جهل
سخنت را چو برنده حسام بايد کرد
کمانت خاطر و حجت سپرت بايد ساخت
ز نکته هاي نوادر سهام بايد کرد
چو ناصبي معربد دلام خواهد ساخت
تو را جزاي دلامش دلام بايد کرد
مسافرند همه خلق و نيستند آگاه
که مي نواي شراب و طعام بايد کرد
ز بهر کردن بيدار جمع مستان را
يکي منادي برطرف بام بايد کرد
که «چند خسپيد اي بيهشان چو وقت آمد
که تيغ جهل همي در نيام بايد کرد»
بکام و ناکام از بهر زاد راه دراز
زمين به زير کيت زير گام بايد کرد
به زير آتش انديشه زاد بايد پخت
زعلم حق زبان را زمام بايد کرد
چو بي نظامي دين را نظام خواهي داد
نظام ديني دون بي نظام بايد کرد
زبانت اسپ کني چونت راه بايد رفت
بگاه تشنه کف دست جام بايد کرد
چرا چو سوي تو نامه پيام بفرستد
تو را به هر کس نامه پيام بايد کرد؟
اگر کسي را اسپ است يا غلام تو را
روانت بنده اسپ و غلام بايد کرد؟
گر آب روي همي بايدت، قناعت را
چو من به نيک و بد اندر امام بايد کرد
وگرنه همچو فلان و فلان به بي شرمي
به پيش خلق رخان چون رخام بايد کرد
محال باشد اگر مر کريم را به طمع
ثناي بي خردان و لئام بايد کرد
جهان پر از خس و پرخار و پر ورام شده است
تو را کلام همي بي ورام بايد کرد
وگر نصيحت را روي نيست، خاموشي
ز نيک و بدت به برهان لثام بايد کرد
به زاد اين سفرت سخت کوش بايد بود
که اين همي سوي دارالسلام بايد کرد
بجوي امام همامي از اهل بيت رسول
که خويشتنت چنو مي همام بايد کرد
تو را اگر نبود ناصحي امام امروز
بسي که فردا «اي واي مام » بايد کرد
 منبع 


متاثر از اندرزهای دلنشین این استاد بزرگ و ادیب کم نظیر، از خود پرسیدم، چگونه، سرمست از نخوت جوانی و شیفتگی برونگرایانه، در کشف و شناخت گنج ادب و عرفان ایرانی کوتاهی نموده و، بی بهره و تهیدست از کنار انها گذشته ام!!؟
 اما، چه میشود کرد، گذشته گذشته است! سرانجام،  فرمایش این پیر خردمند، که فرموده: 
اگر سلامت خواهي ز جهل بر در عقل
سلام بايد کرد و مقام بايد کرد
 را حلقه ی گوش کرده و بجای سرزنش بیهوده خویش، ورقی چند زده و حیفم امد انها را با نازنینی که خواسته یا ناخواسته برین ارامگاه گذری کرده، تقسیم نکنم؛*  برای او نقل نکنم، که  یکی از علل ناکامی های سیاسی اجتماعی ما ایرانیان، نااگاهی از گذشته خویش و میهنمان است!
 درد و اندوه اندیشمندان ایرانی هزار سال پیش، تفاوت چندانی با رنج امروز نسل های حاضر ندارد! گاه در حیرت از عظمت و توان فکری و ادبی گوهرهای ادب ایرانی، به درستی ارقام تاریخی شک میکنم!
 * پس، در صدد هستم، بزودی چندین مقاله به قلم متفکران ایرانی را، بگونه ای، در همینجا تقدیم دوستان ناشناخته نمایم: اگر غم نان بگذارد :)

ترا کلام همی بی ورام باید کرد


 ادبیات از منبع لایزال  هستی بعلاوه انسان  مشروب می شود. 
 همزمان دانشگاه و تفرجگاه زندگان بر روی زمین است؛
 بر فلسفه پیشی داشته وخون جاری در رگ دانش است.
 زبان، انسان را از سایر جانوران متمایز میکند؛ توان نگارش به او،
 برجستگی-در میانه ی جمع- اهدا میکند.


 اموخته ایم که تاثیر متقابل دست و مغز انسان بر یکدیگر چه دستاوردهای ارجمندی داشته و دارد؛
 فراتر ازان ادبیات ست، که اندیشه ی انسان را به اوج  رشد نظری ودر نتیجه  رشد عینی محیط زندگیش رهنمون میشود.
 ادبیات از یافته ها، در برابر باد فراموشی محافظت،
 انها را چون بذری به مزارع اذهان نو پاشانیده،
 موجب باروی و باراوری شده و باعث خلاقیت بیش از پیش اندیشه پویای بشر میشود.

 احساس ترا به دیگری منتقل میکند؛
 ذهنیت و ماهیت ترا بر دیگران حکایت میکند؛
 افکار ترا تبیین میکند؛
 نظر تو و جهانبینی ات را توجیه میکند؛
 به تو هویت اجتماعی میبخشد.
 ادبیات رابط تو با جهان بیرونی توست و تو و دیگران را پیوند داده و جهانت را گسترش میدهد.
 جهانت که گسترش یافت، اندیشه ات را اینبار با ارزش اضافه تولیدشده غنا می بخشد، بدین امید که ارزش نیکوتری خلق و ابداع کنی.
 ادبیات ترا از زندگی گیاهی باز میدارد؛ از جانوران مجزا میکند و زبان تمدن بشری است؛
  زبان، خواهش انسان را به محیط وی گزارش داده،
  به زندگانی اجتماعی وی معنا بخشیده،
  موجبات خلق ارزشهای سودمند نوین را فراهم نموده
 و در نتیجه بهبود همزیستی بدون خشونت مردم را میسر میکند؛
 در همه حال، ادبیات رهنمائی ست، که موجب تکامل زندگی اجتماعی انسان ها میشود.
 مبادله ادبی -از لحاظ های گوناگون- حیاتی تر از مبادله اذوغه و کالا میان اعضای یک جامعه، با یکدیگر است؛
 زیرا تعریف ارزش ها و طرح و وضع قوانین، حراست از نظم ( در همه ی زمینه های اخلاقی، فرهنگی، حقوقی، سیاسی، اجتماعی و غیره) را برشانه وظیفه سنگین خود دارد.
 ادبیات، درسراندرون، اندیشه و اندیشیدن را شیوه وسازمان میدهد؛ در پی ان دست به کار شده و با عینیت و واقعیت بخشیدن به پندار، جهان درون و برون یا جهان برون و درون انسان را متحول می کند؛ بعبارت بهتر تعالی می بخشد.
 نخست یک حرف و دو حرف مادر و قصه های دلنشین اوست و بعد ان، خواندن ست، که شور زندگی، انگیزه بالندگی ، عشق به ازادی و میل به وارستگی را در روح و کالبد تو میدمد، چون باد بهاری از خلوت و رخوتت برون اورده و
 ترا بیدار می کند!

آمریکا ستیزی: فریبی به وسعت تاریخ

  عمیق ترین اثر تاریخی بجا مانده از جنگ جهانی دوم، ظهور آمریکا، بمثابه ابرقدرت جهان، در عرصه دیپلماسی بین المللی ست.
 بدیهی ست این پیروزی آسان حاصل نشد:
 نیروهای مسلح ایالات متحده آمریکا توانستند، با تحمل تلفات سنگین و همچنین وارد آوردن ضرباتی هولناک بر نیروهای مخوف فاشیسم اروپائی وآسیائی، بر اوضاع  آشفته ی جهان آنروز فائق آیند، بر یاغیان تا بدندان مسلح چیره گشته و هیچ مگر پذیرفتن خفتبار کاپیتولاسیون در خاک سیاه کشتزارهای سوخته، برای گردنکشان آلمانی و ژاپنی برجا ننهند.
  سران پیروزمند آمریکا، پس از خاتمه جنگ، نتنها کشورهای بازنده و در آستانه انقراض را مجبور به ترک عرصه سیاست بین المللی نکردند، بلکه بمنظور برقراری ثبات و امنیت جهانی، آنها را به مشارکت در «شورای امنیت سازمان ملل» فراخواندند؛ پس از خاتمه جنگ با کمک های اقتصادی و صنعتی به یاری کشورهای ویران شده در جنگ در اروپا شتافته و حتی از کشورهای شکستخورده ژاپن و آلمان و متحدین آنها دستگیری کردند. بدین ترتیب دیری نگذشت، بریتانیا و سایر کشورهای اروپائی از جمله آلمان و ژاپن توانستند، در مدت زمان کوتاه، به بازسازی صنعت و اقتصاد خود نائل آیند و رفته رفته به رقابت آزاد با یکدیگر پرداختند.
  اتحاد شوروی نیز که از این مساعدت ها بی بهره نبود، پس از طی نمودن دوره نقاهت خودمحوری آغاز کرده و با تاسی از ایدئولژی مارکسیستی، مدعی رهبری جهان سوسیالیستی شد و راه جداگانه ای، در رویاروئی با جهان سرمایه داری تحت رهبری ایالات متحده، برای خود و اقمارش برگزید.
  با خاتمه ی جنگ دوم، دگرگونی خیره کننده و مناسبات نوینی بر جهان حاکم شد. اختلافات میان کشورهای متکلف به رقابت واقتصاد آزاد و کشورهای سوسیالیستی معتقد به سرمایه داری دولتی افزایش یافت و جهان با پدیده نوین موسوم به « مناسبات جنگ سرد» روبرو شد.
این مناسبات شش دهه به درازا انجامید و در طی آن، جهان شاهد تحولات عمیقی بود، که بخش اعظم آن، ناشی از دینامیسم پویای تضادها و رقابت های دو قطب نوظهور مشهور به بلوک های شرق و غرب می شد.
 در نهایت امر، شوروی که در پی انقلاب سرخ، کلیه شهروندان زیر سلطه را، از مالکیت خصوصی محروم کرده و دارائی آنها را مصادره و در خدمت اقتصاد متمرکز دولتی نهاده بود، به بن بست اقتصادی رسید.
بالاخره گرباچف که از دل کمیته مرکزی حزب کمونیست بیرون شده بود، بعنوان فرمانده ی ارشد پیمان ورشو و رهبر بلامنازع بلوک شرق، تن به اضمحلال و انحلال سوسیالیستی شوروی سپرد. 
 شوربختانه همزمان با رقابت های پویای کشورهای جهان، میهن ما درگیر با کشمکش های سیاسی عقب نگاهدارنده بود.
  طیف نوین روشنفکران دگم کشور* به راهی کشانده شد، که دسیسه بیگانه از طریق نظریات تک بعدی پیش پای وی نهاده بود.
 تابعیت کورکورانه ازسیاستهای توسعه طلبانه ی بلوک شرق در مخالفت با آمریکا، مشی کمونیست های وابسته ایرانی شد. پیروی از نظریات و پیشبرد اهداف کمیته مرکزی حزب کمونیست حاکم در شوروی، اموری لازم الاجرا و بی چون و چرا شده بود. آنها بجای مشارکت در سازندگی، نیروی خود را بر اخلالگری درسیاست و برنامه های دولتمردان آنزمان متمرکز نمودند. آنها در سودای امید واهی انقلاب توده ای، با تمام قوا از برقراری نظم و رشد گام به گام در جهت صنعتی شدن و رفرم های دولت ممانعت کردند.
 بعضی از آنها، در پافشاری بر الحاق بخش هایی از کشور به روسیه استالین چنان وقیحانه پیش رفتند، که حتی خود استالین از حمایت آنان، سرباز زد.
  ایادی استالین که خود را در پس شعار خدمت به طبقه کارگرو کشاورز پنهان میکردند، علاقمند به پیشبرد اصلاحات سازنده اقتصادی صنعتی در ایران نبودند.
  آمال و مشی سیاسی کسانی که کلامشان جز سخن از پاسداری از عدالت اجتماعی و برابری نبود، در شعار "مرگ بر شاه...مرگ بر امریکا" متبلورمی شد.
 ایادی روسیه، با بهره گیری ناجوانمردانه از فقر فرهنگی و بیسوادی عام ( بجا مانده از دوران سیاه تاریخی پیش از پهلوی پدر و پسر)، پس از خواندن استدلالاتی چند از جزوه های خزبی، به شستشوی فکری قشر جوان اقدام و تلاش کردند، فرامین استالین را بعنوان قوانین یونیورسال برای تمام زمانها، بخورد جوانان ایرانی داده، سپس تیشه بدست آنها دهند، تا به ریشه ملت و رژیم ترقی خواه ایران زنند؛ کلاشینکف بدست آنها دادند، تا قیام مسلحانه، آدمکشی و بلبشو کند.
 ایادی ارتجاع سرخ و سیاه، ملتی که در حال تکاندن گرد و خاک هزاره از تن رخوت زده بود را، به قهقرا کشاندند؛ چندین نسل ایرانی را از نشاط محروم، به تباهی کشیده و متلاشی کردند؛ مملکت را به خمینی سپردند و خود به دامان امپریالیسم جهانی آویخته و جیره خوار شده اند. بقایای آنها هنوز از تخطئه ی سیاست مودت و دوستی شاه فقید دست نکشیده و بدگوئی میکنند.
 کسانی که دوستی با صلابت شاه با بیگانه و خودی را منع می کردند، همه به دریوزگی بر درگاه دشمن دوشین افتادند، ولی لحظه ای از ژاژخائی غفلت نمیکنند. آنها همگام و همزمان با هیئت حاکمه نشئه ی قدرت، نیروی انسانی جوان را به تحلیل میبرند.

* هیچ اثری سیاسی از مخالفان پهلوی نمیتوان یافت، که حاکی از احترام و پایبندی انها به دموکراسی باشد! هر یک تمامیت طلبی بود، درصدد سرنگونی رژیم و بدستگرفتن ماشین دولتی از طرق غیر دموکراتیک!
 ایندگان خواهند خواند:
 کمونیست های ایرانی داوطلبانه دلاک حمام های خون خمینی شدند!
 دژخیمی بنام خلخالی نامزد ریاست جمهوری انها بود!
 در ادمفروشی وکشتار تا بدانجا پیش رفتند تا نوبت خودشان شد و بخودی نیز رحم نکردند! 
 انها در سرسپردگی به اربابان ضد ایرانی تا اخرین دقیقه عمر به تعصبات خویش وفادار ماندند و سر از استان خداوندگاران خود بر نداشتند!
 اخرین وردی که  بر زبانشان جاری شد مرگ بر شاه بود! ( اخر حرفی برای توجیه اشتباهات و خیانتهای خود نداشتند!)